ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
دیروز اول مهر بود
چقدر منتظر این روز بودم
عاشق این روزم ؛ از بچگی دوستش داشتم
صبح نیکان رو آماده کردم و بردمش مهد نمیدونم مربیش توی صورتم چی دید که گفت " نگران نباش ، چون نیکان از همه کوچیکتره بیشتر از همه هم ازش مواظبت میکنیم "
این حرفش دلم رو آروم کرد
اما ظهر وقتی رفتم دنبالش دور چشماش قرمز بود از شدت گریه
همه دنیا براام تیره شد
صندلی ماشینش رو نصب کردیم و امروز با همسرم رفت شهر همسایه تا پیش مامانم باشه
" محل کار همسرم توی شهر مادریمه "
امروز ظهر وقتی با همسر برگشتن خونه با دیروز خیلی فرق داشت بشاش و سرحال بود
و به این ترتیب نیکان از امروز رسما مسافر این مسیر شد .
کوچولوی دوست داشتنی ام
با همه وجودم دوستت دارم و می خوام که در آرامش باشی
وقتی به روم لبخند میزنی و دستت رو دور گردنم حلقه میکنی بهترین لحظات عمرم رو تجربه میکنم
شیرین عزیزم میدونم .........کاملا درکت میکنم . خیلی سخته بچه کوچکت رو بذاری و جدا شی ازش و بیای سر کار ... انگار که قلبت رو جا گذاشتی .
خیلی سخته سپینود خیلی
همه قلب و روحمو پیشش جا میذارمو میام سرکار
شیرین بانو جونم روزهای مهر و معلمیت مبارک باشه... ایشالا یه روزی هم میرسه که نیکان میره مدرسه:)
مرسی عزیزم
ایشالله ؛ اون روز چه روز شیرینیه