خسته ام ...
کلافه ام ...
داغونم ...
همه چیز به هم ریخته ... هیچی سر جای خودش نیست
این روزا تنهام ... و تنهایی خیلی سخت و بده
مادر خوبی هم نیستم ...
دغدغه های مالی کی میخواد تموم بشه
کی قراره ی نفس راحت بکشیم ...
میدونم این روزای سخت تموم میشه اما فکر کنم توان منم تا اون موقع چیزی ازش باقی نمونه ...
دلم میخواد ی روز حداقل ی روز رو بدون نگرانی و دغدغه بگذرونم
امروز رو به بدترین نحو ممکن شروع کنم
امروزو دوست ندارم .... اصن هر روزی که توش نیکان گریه کرده باشه دوست ندارم
الان دلم میخواد بشینم و ی دل سیر گریه کنم ..