روزانه های ما سه نفر
روزانه های ما سه نفر

روزانه های ما سه نفر

الوعده وفا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

برای نیکان

وقتی موقع شیر خوردن با چشمای بزرگ و قشنگت به من نگاه میکنی و میخندی و با دست های کوچکت

انگشت اشاره ام را میگیری و باهاش بازی میکنی 

آن لحظه من سرشار از شادی ام و خوشبخت ترین انسان روی زمین


روزها و لحظات پر استرسی رو میگذرونم

تکلیف خیلی چیزها معلوم نیست

نیکان وروجک تر شده و بهانه گیرتر

امتحانها نزدیک هستن و کار عملی ها انجام نشده و نوشته نشده و درسها خوانده نشده

کاش این ترم مرخصی میگرفتم

جز همسر کسی همراه و یاورم نیست

خدا میخواد میزان صبر و توانم برای حل مشکلات رو محک بزنه و می بینم که داره از اون بالا به من

نگاه میکنه و لبخند میزنه

من هم به لطف و مهربانیش خیلی خیلی خیلی زیاد امیدوارم و به لبخندش با لبخند پاسخ میدم

و میدونم تنهام نمیذاره


خسته ام

به اندازه دو سال خسته ام

کوهی از کتاب و جزوه نخوانده دارم

و

نیکان بهانه گیر

چرا تا سینه را می بینی گریه میکنی ؟

چرا شیر مامان رو نمیخوری ؟

اون همه درد زخم سینه رو تحمل کردم که تو شیر مامانو بخوری حالا بهانه گیر شدی و سینه نمیگیری و شیر نمیخوری ؛ چرا آخه ؟

وقتی گریه میکنی و به هیچ طریقی
آروم نمیشی دلم میخواد منم گریه کنم

با مامان همکاری کن و بچه خوبی باش تا روزهای امتحان هم به خیر و خوشی بگذره و تموم بشه

نظرسنجی

با اجازه لیلی عزیز

از بازی نظر سنجی لیلی خوشم آمد

تصوراتتان از ظاهرم بگویید یا به طور کلی توصیفم کنید ؛ میخواهم بدانم در ذهنتان چه شکلی هستم .

بعد که عکسم را گذاشتم خودتان مقایسه کنید .

سرهایمان را به هم نزدیک کرده ایم و آهسته آهسته پچ پچ می کنیم و هر از گاهی نگاهی به  

نیکان می اندازیم که نکند بیدار شود از سر و صدای ما .  

یاد روزهای نوجوانی ام می افتم که با دختر عمه ام هر وقت به هم می رسیدیم تا صبح پچ پچ  

می کردیم و با تذکر بزرگتری که از پچ پچ ما خوابش به هم ریخته بود خنده مان می گرفت و  

سرمان زیر پتو می بردیم  و ریز ریز می خندیدیم .  

یادش بخیر آن روزها   

دیشب پچ پچ ها و خنده های ریز ریزمان من را به روزهای نوجوانی ام برد  

 چه لذتی دارد پچ پچ ها و خنده های دزدکی ....

 

 

سفر پر ماجرای کودک

کتاب سفر پر ماجرای کودک ، شما را به سفری می برد که خودتان زمانی آن را طی کرده اید و  

اکنون یا در آینده نیز آن را همپای فرزندتان طی خواهید کرد . این کتاب ؛ سیر رشد و تحول انسان را از زمان تشکیل نطفه تا پایان دوره نوجوانی در ابعاد جسمی ، هیجانی ، شخصیتی و اجتماعی ،  

بر اساس آخرین یافته های علمی بررسی می کند . شما در این کتاب با نظریه های روانشناسان  

بزرگی چون فروید ، پیاژه ، اریکسون ، ویگوتسکی ، بندورا و فنبرنر آشنا خواهید شد و خواهید دید که در دنیای روانشناسی ، تک تک رفتارهای کودکان مفهوم و نتیجه ی خاصی دارند .  

 

 

چشم هایش برق می زند و لب هایش می خندد

می گوید : " تا حالا تو عمرت کسی رو دیدی اینقدر از اخراج شدنش خوشحال باشه ؟!!! ؛ نه جون

من دیدی ؟ "

راست می گوید ندیده ام تا حالا

می گوید : " خسته شدم از این محیط کسل کننده ی اعصاب خورد کن اداره ؛ روحم رو فرسوده کرده ، می خوام ی کاری راه بندازم که دوستش داشته باشم و وقتم مال خودم باشه ؛ اصلا میشینم خونه نیکان رو بزرگ میکنم ."

وقتی از برنامه هایش حرف می زند باز هم چشمایش برق می زند . میدانم استرس دارد اما به روی خودش نمی آورد .

میدانم هر از گاهی پاورچین پاورچین سری به اینجا میزنی ؛

عزیز دلم من همیشه و در هر شرایطی کنارت هستم و می مانم

خدا تا الان تنهایمان نگذاشته ؛ از الان به بعد هم تنهایمان نمی گذارد

نگران نباش ؛ همه چیز درست می شود عزیزکم

تحریم

تحریم و اوضاع بد اقتصادی و بی پولی و ....  به شرکت همسرجان هم رسید و فرآیند تعدیل نیرو شروع شد .  

احتمالا همسر هم جزئی از این تعدیل نیرو باشد .  

باید به فکر راه حل بهتری باشیم . 

خدایا کمکمان کن .

درک نمیکنم این قانون را ؛ فهمیدنش برایم سخت است .... 

سخت است درک کنم که چرا بچه ها بعد از فوت پدرشان حق دارند اموال پدری را تقسیم کنند و آن را حق مسلم خود بدانند ... 

اما قانونمان برای زن تنها یک هشتم از دست رنج خودش را در نظر گرفته ... 

درک نمیکنم ؛ چرا ؟؟؟؟ 

این روزها شاهد نگاه مظلومانه یک مادر هستم .... که شاهد بحث ها و گفتگوهای فرزندانش است و چه مظلوم منتظر است تا پسرانش با هم به توافق برسند .  

اگر به عمق نگاهش دقت کنی همه وجودت می لرزد .

زن

فکر میکردم خیلی حرفها برای گفتن دارم ؛ اما همین که پای لب تاب نشستم و صفحه یادداشت جدید را باز کردم دیدم چه ذهنم خالی است ، انگار که تکانده باشندش  

سعی کردم فکر کنم و به یاد بیاورم که چه میخواستم بنویسم  

آهان ؛ یادم آمد 

میخواستم راجع به زن بودن بنویسم و احساسی که این روزها نسبت به زن بودنم دارم  

همیشه فکر میکردم من یک زنم پس ضعیفم  

اما .... با خودم که خلوت میکنم می بینم نه تنها ضعیف نیستم بلکه  

چون یک زن هستم .... پس قوی هستم و استوار  

درد های جسمی را در خلقتم قرار داده شده تحمل میکنم و خم به ابرو نمی آورم  

مانند زمین هستم و می توانم بارور شوم و هر بار پر بارتر از قبل متولد شوم و متولد کنم  

می توانم عشق بورزم و عاشق باشم  

می توانم امنیت و آرامش خاطر را به همسفرم هدیه کنم  

می توانم بغض کنم و در عین حال لبخند بزنم  

می توانم ناگفته هایم را برای خودم نگاه دارم  

می توانم کودکم را در آغوش بگیرم و با حس کردن گرمای وجودش دیگر در این دنیا نباشم  

می توانم چندین با در زندگی ام متولد شوم و همین تازگی دوباره متولد شده ام و این بار به عنوان مادر  

می توانم ... و می توانم های زیاد .... 

من یک زن هستم

وروجک چند روز است کم اشتها شده و خیلی کم شیر میخورد و به طور مشهود لاغر .  

مامانایی که تجربه اش رو دارین ؛ چه کار باید بکنم ؟ و دلیلش چی می تونه باشه ؟

ناگفته ها

امروز دلم گرفته ، کاش بداند که حرفهای ناگفته زیادی در دلم انبار شده