روزانه های ما سه نفر
روزانه های ما سه نفر

روزانه های ما سه نفر

روزهای زندگی


پسرک من حسوده چون تا من تصمیم میگیرم ی چرت کوچولو بزنم از خواب بیدار میشه و شیر میخواد . شیر دادن این روزها سخت ترین و دردناک ترین کار دنیا شده ؛ چه کنم با این زخم نوک سینه که خیال خوب شدن نداره ؟

دیروز از ساعت 5 عصر گریه های مداوم نیکتن شروع شد ، اصلا قطع نمیشد ، فقط وقتی گریه نمیکرد که شیر میخورد بعدش به طور مداوم گریه میکرد و من و همسر مونده بودیم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟

شیرش رو خورده بود، جاش تمیز و خشک بود اما نمیدونم چرا مداوم گریه کرد تا ساعت یک که بالاخره خسته شد و خوابید .

دانشگاه رفتن با وجود نیکان سخت شده ، نمیدونم این ترم میتونم درسامو بخونم و کار عملی هام رو انجام بدم یا نه ، چشم امیدم به خداست

دلم میخواد یکی از استادهام رو خفه کنم ، بس که روابط عمومی و اجتماعی اش ضعیفه و بی ادبه ، میخواسنم بهاش صحبت کنم و بگم که رفتارش در خور ی روانشناس نیست اما دوستان همکلاسی نگذاشتن ، می ترسیدن باهام لج بیفته و چهار واحدم دود بشه بره هوا

نیکان وقتی خوابه

روزهای مادرانه

این دو روز به اندازه همه عمر ۲۸ ساله ام آواز خوانده ام و لالایی گفته ام و حرف زده ام .الان که می نویسم نیکان مثل فرشته ها خوابیده و البته هر ۲۰ دقیقه یکبار شیر میخواهد و من علی رغم زخم سینه ام با همه عشقم شیرش می دهم و هر بار در چشمانش نگاه میکنم و می گویم که دوستش دارم و عاشقش هستم .  

امروز برای اولین بار تغییر نقش دادم ، از منبع غذا و تغذیه به مادر و منبع آرامش . 

سیر بود ، جایش خشک و تمیز بود و خوابش می آمد اما به گمانم خوابیدن را بلد نبود ، در آغوش گرفتمش و سرش را روی سینه ام گذاشتم و برایش لالایی گفتم ؛ آرام شد و خوابید . 

خوشحالم و شاکرم به خاطر داشتنش.

روز شنبه عصر برگه معرفی بیمارستان را در دست گرفته بودم و خوشحال بودم که فردا این موقع وروجکم را می بینم و در آغوشم جا گرفته .

بعد از این که کارهای پذیرش و حسابداری را انجام دادم راهی زایشگاه شدم برای تکمیل پرونده ام آنجا ، گفتند باید نوار قلب نوزاد را بگیرند . روی تخت دراز کشیدم و یکباره خودم را بین کلی سیم و یک صفحه مانیتور و شاسی که به دستم دادند تا حرکت های وروجک را ثبت کنم دیدم . بعد از چهل دقیقه قیافه پرستار از دیدن کاغذ بلندی که از دستگاه بیرون می آمد درهم رفت و ضربان قلب من تندتر . با ناراحتی به من کفت برو ی چیز خیلی شیرین بخور و دوباره برگرد و وقتی دلیلش را جویا شدم لب ورچید و بی رحمانه گفت ضربان جنین اصلا خوب نیست ؛ ترسیدم به اندازه همه دنیا ترسیدم اما خودم را نباختم چون تجربه کلیه ها را داشتم . با لبخند از زایشگاه بیرون آمدم و از همسر نگرانم خوراکی شیرین خواستم و با دوم وروجکم ثابت کرد که حالش از همه پرستارها و دکترها بهتر است .

صبح یکشنبه ساعت 8 صبح حاضر و آماده و سرحال توی زایشگاه بودم به خیال اینکه دکترم هم آمده اما دکتر عزیزم تا یاعت 10 صبح نیامد و من خانوم های باردار منتظر در اتاق انتظار توفیق اجباری هم صحبتی و تبادل اطلاعات نصیبمان شد تا اینکه صدایم زدند برای اینکه بروم و سوند عزیزم را برایم بگذارند و خدا میداند چقدر بد گذاشتش طوری که همان لحظه بی نایت سردم شد و شروع به لرزیدن کردم اما بدتر از همه این بود که عینکم را گرفتند و من بدون عینکم .........

چرستارم در اتاق عمل دوست داشتنی بود و دوستش داشتم ؛ مهربان بود

وقتی آمپول بی حسی را به کمرم زد دردی حس نکردم ، بنا بر شنیده هایم انتظار درد داشتم اما خبری از درد نبود هیچ درد سوندم هم از بین رفت ، گرم شدم و فقط تا شماره 20 پاهایم را حس کردم . اکسیژن اتاق عمل را دوست نداشتم ، خودم خیلی بهتر نفس می کشیدم ، از پرستارم خواستم اکسیژن را بردارد و چند دقیقه بعد از من خواستند نفس عمیق بکشم چون فشار روی قفسه سینه ام است و می خواهند وروجک را بیرون بیاورند .

ورجک به دنیا آمد و اولین چیزی که شنیدم این بود که سالم است و بداخلاق و بعد خوابیدم و دیگر چیزی حس نکردم .

وقتی چشم باز کردم با صدای شماره 1 2 3 چند پرستار بود که می خواستند از روی تخت اتاق عمل جا به جایم کنند .

اولین کسی را که دیدم مادرم بود که دستانم را گرفت و بوسید و خدا را شکر کرد که سالم ام و بعد همسر جان .

بعد از عمل حالم خوب بود آنقدر خوب که هیچ وقت فراموشش نمیکنم .

نیکان را یک ساعت بعد به ما دادند و من توانستم ببینمش . عزیزم ، آن لحظه را هیچ وقت فراموش نمیکنم  به قول سپینود عزیزم فرشته معصوم و دوست داشتنی خدا . 

لحظه تولد نیکان به همه دوستان فکر کردم و برایشان دعا کردم ، برای مهر بانوی عزیزم که همیشه در کنارم حسش کرده ام .

برای فنچ بانوی عزیزم که نمیدانم محبت خواهرنه اش را چگونه جبران کنم .

برای سپینود عزیزم که همیشه شاهد سلامتی و قد کشیدن دختر عزیزش باشد و خوشبختی همراه همیشگی زندگی اش باشد .

نیکان بیدار شد در اولین فرصت دوباره برمی گردم