عکس

از همه دوستای خوبم معذرت میخوام  اما این روزا به دلیل دل درد واقعا نمی تونم درست بشینم و بنویسم .  

در اولین فرصت میام و همه چیز رو تعریف میکنم .  

 

**** نیکان در اولین ساعت تولد 

****نیکان

نیکان عزیزم روز یکشنبه ساعت 11.20 صبح به دنیا آمد .

و حدود دو ساعت بعد توانستم در آغوش بگیرمش و ببوسمش .



پ . ن  : از لطف همه دوستانم خیلی ممنون و سپاسگزارم . حضورتان باعث دلگرمیم بود .


شکیبای عزیزم

وقتی اشک هایت را می بینم از دنیا جدا می شوم

وقتی چشم های غم گرفته ات را می بینم دلم از جایش کنده می شود .

همیشه بخند عزیزکم

همیشه شاد باش


پ . ن : این را باید چند روز پیش می نوشتم اما امان از سهل انگاری و تنبلی


برای عشق همیشگی زندگی ام

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

استرس

دروغ چرا ، برای فردا استرس دارم

تا حالا بیمارستان نبوده ام یعنی همراه بیمار بوده ام اما خودم روی تخت بیمارستان نبوده ام .

استرس دارم ، سپری کردن شب های طولانی زمستان آن هم در بیمارستان را دوست ندارم ؛ کاش می گذاشتند زودتر به خانه برگردم و حتی آن یک شب را هم نمانم .

کاش می گذاشتند همسر به عنوان همراه کنارم باشد ، حیف که هیچ کدام از کاش هایمان عملی نمی شود .


استرس دارم ...

تمام این چند روز دعا کردم وروجک خودش تصمیم به آمدن بگیرد و طبیعی به دنیا بیاید اما این وروجک نیم وجبی جا خوش کرده و خیال آمدن ندارد و من مجبورم خودم را به دست جراح بسپارم تا دلبندم پا به دنیا بگذارد .

امیدوارم قدمش خیر باشد که البته تا اینجا بوده ؛ عمویش در شرف ازدواج است و من به خاطر سزارین نمی توانم در مراسم نامزدی شرکت کنم اما همین که دلبندم در این ماه زیبا پا به عرصه وجود می گذارد و آمدنش همزمان با شکفتن عشقی دیگر است برایم کافی است .

وروجکم ، زمان زیادی به در آغوش کشیدنت نمانده ، بی صبرانه منتظرت هستیم .


آغاز روزهای سه نفره

تا دو روز دیگر وارد روزهای سه نفره می شویم .  

جایش را بین خودمان باز کرده ایم و از همین الان منتظریم بیاید تا سه تایی با هم فیلم ببینیم .  

منتظریم بیاید تا سه تایی با هم کشتی بگیریم و از سر و کول هم بالا برویم  .  

منتظریم بیاید تا وان بادی اش را افتتاح کنیم و حمام اش بدهیم .  

منتظریم بیاید تا سه تایی با بچلانیم همدیگر را . 

منتظریم بیاید و به روزهایمان رنگ و بویی دیگر بدهد .  

منتظریم بیاید و  شب های زمستانی مان را از سکوت در بیاورد و پر از سر و صدا  کند .  

منتظریم بیاید و  با اسباب بازی های او سه تایی بازی کنیم . 

منتظریم بیاید تا در آغوش بگیریمش و ببوسیمش .  

خلاصه منتظریم و منتظر .... 

نقشه میکشیم برایش که چه بازی هایی بکنیم با هم و کلی کیف میکنیم از تصور کردن نقشه هایمان  

تا یکشنبه چیزی نمانده  

دعا کنید همه چیز به سلامتی و خوبی پیش برود  .  

تا آخرین لحظه هستم اما بعدش شاید مدتی نباشم .  

وروجک سالم

وروجکم سلامت است .

خدایا شکر

سونوگرافی ها و آزمایش های قبلی اشتباه کرده بودند .

وروجک سالم است و از ذوق کلی اسباب بازی خریدیم .

ثروت بهتر است یا عشق ؟

می گوید احساس میکنم از اطرافیانم جا مانده ام

می گویم از چه نظر ؟

می گوید دیگر مثل سابق از زندگی و داشته هایم لذت نمی برم ، مادیات ، اولویتش خیلی برایم زیاد شده . اینکه خانه نداریم ، خانه ای که مال خودمان باشد فکرم را مشغول کرده ، گاهی با خودم فکر میکنم اگر پارسال ماشین را می فروختیم و وام می گرفتیم و زمین می خریدیم حالا حداقل زمینش را داشتیم ؛ اینکه برای وروجک هیچ پس اندازی نداریم تا آینده اش را تامین کند آزارم می دهد و ....

می گویم من که می شناسمت اگر ماشین نداشتی و مجبور بودی با تاکسی و ماشین کرایه من را دکتر ببری اذیت می شدی ، اگر مجبور میشدم روزهای امتحان با مینی بوس بروم که تمام روزت با استرس سلامتی من خراب میشد ، در عوض این یکسال از داشتن ماشین لذت بردیم .

من از مادرم یاد گرفتم در لحظات سخت زندگیم توکل کنم و راضی باشم به رضای خدا ، از پدرم یاد گرفتم به اطرافیانم عشق بورزم و علاقه ام را ابراز کنم ، از دادا یاد گرفتم ببخشم تا آرامش روحی داشته باشم . اینها سرمایه شدند برای زندگیم . هرگز شکایتی نداشتم از اینکه چرا ما پولدار نیستیم .

پول و مادیات مهمند ، اما من می خواهم برای کودکم خاطره زیبا بسازم حتی اگر شده با یک بوسه کوچک

می خواهم قلبش را لمس کنم با عشقی که به او هدیه می دهم .

می خواهم کودکم روح بزرگی داشته باشد تا حساب بانکی بزرگ . 

می خواهم کودکم را درک کنم و به عقایدش احترام بگذارم .

می خواهم دوستش باشم و وقتی در آغوش می کشم اش بوی خوش عشق را حس کنم .

می گویم به گذشته مان نگاه کن روزی حتی تصور هم نمی کردیم آنچه را که الان داریم داشته باشیم ، برایمان رویا بود یادت هست ؟

اما الان با توکل به خدا ، تلاش کردیم و او هم لطفش را شامل حالمان کرد و بخشید هر آنچه را که خواسته بودیم و طلب کرده بودیم .

می گوید یعنی تو راضی هستی ؟

می گویم راضی ام بیشتر از آنچه تصورش را بکنی

لبخند می زند و می گوید بیا خدا را شکر کنیم