این روزها عجیب دلم کتاب مخواهد
خداوند برای هر کسی همان قدر وجود دارد که او به خداوند ایمان دارد. خداوند بعضی ها نمی تواند حتی زکام ساده ای را بهبود دهد چون مومن به چنین خداوندی توقع اش از خداوندش از این مقدار بیشتر نیست .
خداوند آن شبانی که با موسی مجادله می کرد البته با خداوند موسی و ابراهیم همسنگ نیست و خداوند ابراهیمی که از شدت ایمان در آتش می ره یا تیغ بر گلوی فرزندش می کشه البته که از خداوند آن شبان بزرگتر و قوی تره اما حتی چنین خداوندی هم در برابر خداوند علی (ع) به طرز غریبی کوچیکه .
اگه ابراهیم برای تکمیل ایمانش محتاج معجزه ی بازسازی قیامت بر روی زمین بود یا موسی محتاج تجلی خداوند بر کوه طور ، علی (ع) لحظه ای در توانایی و اقتدار خداوندش تردید نکرد و همواره می گفت که اگر پرده ها برچیده شوند ذره ای بر ایمان او افزوده نخواهد شد . خداوند علی بی شک بزرگ ترین خداوندیه که می تونه وجود داشته باشه .
ما اگه بتونیم تنها به گوشه ای از دامن علی (ع) چنگ بزنیم رستگار شده ایم .
این متن بخشی از کتاب روی ماه خداوند را ببوس ، بود . مدتی است واقعا دلم میخواهد خدا را ببوسم
میدانم که خدای من به بزرگی خدای علی (ع) نیست اما این را نیز میدانم که خدایم بزرگ است و دوست داشتنی ، با لبخندی بر لب
آنقدر دوست داشتنی که واقعا دلم میخواهد روی ماهش را ببوسم
این کتاب روحم را در مشت گرفت
صدای دوستم را که شنیدم دلم هری ریخت ، صدایش بغض داشت، غم داشت گفت که نی نی در راه دارد خواستم تبریک بگویم که نگذاشت گفت نمی خواهمش ، نمی خواهیمش
چرا؟دست رد به هدیه خدا ؟
جنین 49 روزه اش را نمی خواهد ، تبدیل به یک بغض بزرگ شده ، احساس کردم تلنگری اگر بخورد شاید خانه شان را اشک هایش پر کند . می خواهد سقطش کند و از من میخواهد کمکش کنم
چه کار می توانم برایش بکنم ؟!
ذهنم به چند ماه پیش پر کشید ، یاد خودم افتادم که وحشت کرده بودم اما من می خواستمش با همه سختی هایش اما باز می خواستمش فقط وحشت کرده بودم
اما دوستم علاوه بر ترسیدن خیلی محکم و یکدنده ایستاده که نمی خواهمش ، می گفت زندگیم تازه شروع شده تا الان دانشجویی بوده ، تازه الان کم کم داریم زندگی واقعی را شروع میکنیم ، هزار برنامه داریم و ....
دلم سوخت برای جنینی که اکنون قلب دارد و تمام احساسات مادرش با ضربان قلبش می فهمد چقدر دلش گرفته وقتی حس کرده میهمان ناوقت است و کسی دوستش ندارد حتی مادرش
دلم نمی آید هیچ کمکی بهش کنم وقتی خودم موجودی در بطن دارم که معتقدم منشا رحمت و برکت الهی است چگونه می توانم به نبودن و از بین بردن برکتی دیگر از جانب خدا کمک کنم؟
تازه فاصله من و دوستم 500 کیلومتر است ، از این فاصله چه کار می توانم بکنم ؟
اما دلم می خواست کنارش باشم و دستانش را در دست بگیرم و بهش آرامش بدهم و راضی اش کنم به رضای خدا
بعدا نوشت : نی نی دوستم رفت پیش خدا . و من حسی دارم که قابل توصیف نیست
میخواستم بنویسم از حس با تو بودنم و حس کردنت در درونم
اما ......
با نگاه سنگین پدرت مواجه شدم که به یادم می آورد انبوه کارهای نکرده ام را
فقط همین را بگویم
دلبندم ، امروز شروع سی امین هفته ای بود که با هم هستیم و تو الان1300 گرم وزن داری و 40 سانتی متر قد ، فدای قد بلندت
روز به روز هم وروجک تر میشوی و پر جنب و جوش تر
باز هم پدرت از بالای کتابش به من خیره شده
می روم ، رفتم
فقط یک چیز دیگر
هدیه خدا ، دوستت دارم
وقتی چشمانم ا باز کردم با توجه به رنگ آسمان با خودم گفتم نهایتا ۸ صبح است اما ساعت چیز دیگری میگفت ، از 10 گذشته بود مدتها بود اینقدر نخوابیده بودم .
ظهر هم همزمان با خورشید خانوم که دامنش رو در هال خانه پهن میکرد باز گیج خواب بودم اما مقاومت کردم و نخوابیدم ، تا اینکه همسر آمد و بعد از غذایش طالب خواب شد و از من هم نگذشت که بخواب ، که خسته ای و هزار بهانه دیگر ، گفتم می روم همین که خوابید برمی گردم اما همین که سرم به متکا رسید خواب همه وجودم را در خود گرفت و بیهوش شدم . امروز نمیدانم چه م شده بود که یا خواب بودم و یا مست خواب
و الان من هستم و کوهی ترجمه برای فردا و حالی کسل و چشمانی نیمه باز
عهد کردم دیگر به خواب عصر تن ندهم
من عاشق سریال دیدن هستم
از بین همه سریال هایی که تا الان دیدم به نظرم سریال آناتومی گری ارزش دیدن داره
این سریال روابط بین آدم ها رو به خوبی نشون میده و میتونیم تا حدی با فرهنگ آمریکایی آشنا بشینم ، علاوه بر این میتونه ی نوع کلاس آموزشی برای بچه های پزشکی هم باشه چون بعضی جاها واقعا مسائل پزشکی رو دقیق و کامل توضیح میده .
پیشنهاد میکنم ببینیدش ، پشیمون نمیشین .
لذت نگاه کردن به خانه تمیز و مرتبم زیاد طول نکشید چرا این رویا با آمدن مهمانی که آخرین کودکشان دست زلزله را از پشت بسته به کابوس بدل شد . با تجربه ای که داشتم و تلفاتی که قبلا داده بودم تمام شکستنی ها و تزئینی ها را جمع کردم اما جمع کردن لیوان و نمکدان دیگر مقدور نبود ، پسرک زحمت کشید و تمام خانه را نمکین کرد همه اینها با لبخند گذشت که ایراد ندارد بچه است دیگر ، اما دلم گرفت وقتی لگدش را در شکمم حس کردم و خودم مقصر شدم که چرا حواسم نبوده که زودتر عکس العمل نشان بدهم و از خودم دورش کنم .
** برای اولین بار صدای دوستمو شنیدم و صداشو دوست داشتم .
** ی سئوال چند روز گذشته ذهنم را پر کرده ، چرا ما بین اطرافیانمان تبعیض قائل می شویم ؟ اصلا این تبعیض از کجا می آید؟وقتی رئیسم بین من و همکارم تبعیض قائل شد دلم گرفت ، و از آنجایی که عادت به بحث کردن ندارم فقط نگاهش کردم و این را که برای همسر تعریف کردم نمیدانم چرا سرش درد گرفت و معتقد است که اگر برای کسی که ارزشش را ندارد بیش از حد کار کنی حقت است که به این شکل جواب بگیری . " هزار بار گفتم تو فقط کارایی که توی شرح وظایفت هست رو انجام بده و نمیخواد به جای بقیه هم کار کنی ، حالا خوب شد ؟! " با خودم فکر میکنم خب در آنصورت که تمام کارها زمین می ماند . کار درست را من انجام دادم یا بقیه همکارانم ؟؟؟
نمیدانم ...........
آخه میدانید سازمان ما تا این یکی دو ساله به کل از تکنولوژی دور بوده و حالا به یکباره از همه انتظار دارند که تمام کارکنانشان یک شبه مهندس شوند و برنامه بنویسند . باورتان نمی شود تا پارسال تمام برنامه های کاربردی اداره داس بود و امسال تحولی صورت گرفت و به ویندوز روی آوردند، تصور کنید همکارم را که یکسال به بازنشستگی اش مانده میگفت نه حوصله دارم و نه علاقه
در این شرایط تکلیف من چه بود با همکاری که اگر برنامه ورد را می بستم نمدانست از کجا باید دوباره برنامه را باز کند
نمیدانم شاید کار درست را من انجام دادم و کار غلط را رئیسم
اما هنوز نفهمیدم تبعیض از کجا می آید ؟ و سرچشمه اش کجای وجود انسان است ؟ از قلب ؟ از روح و روان یا که از فکر و مغز؟
این کتاب در جستجوی یافتن راهی برای درک بهتر این مطلب است که چه چیزی انسان را می سازد ، انگیزه های او کدام است و چه عقیده های عملی به غنی تر شدن زندگی انسانها کمک میکند .
" تحلیل رفتار متقابل " برای کسانی که میخواهند درک عملی از رفتار خود به دست آورند مفید است و نشان می دهد که چگونه همه می توانند اگر بخواهند ، تغییر کنند .
وقتی که در تاریکی شب ، یا در روشنایی فراتر از واقعیت روز ، با احساسات خود خلوت میکنیم ؛ آوای شماتت بار تاسف مثل صفخه ی خط افتاده ای که روی گرامافون گیر کند ، ذهنمان را می خراشد : ای کاش ، ای کاش ، ای کاش ...
اما خوبی کار در این است که اگر چه نمی توانیم جلوی احساس های بد را بگیریم ، می توانیم از ماندنشان جلوگیری کنیم و این کتاب راه یافتن احساسهای خوب است . کتابی است درباره دوست داشتن و حرف زدن و گوش کردن و خواستن و دادن و گرفتن و تعیین مقصد و لذت بردن از سفر زندگی .
زندگی تنها سفری است که یقینا در این دنیا پیش رو داریم ، و می توانیم علی رغم کمبودهای خود و نواقص دنیایی که در آن به سر می بریم ، کاری کنیم که سفر خوبی باشد .
سلام
اینجا خونه جدید منه
شروع خونه جدیدمو با عکسای شهرم همراه میکنم
طبیعت زیبای شهرم که از نظر من شهر آرزوهاست