روزانه های ما سه نفر
روزانه های ما سه نفر

روزانه های ما سه نفر

مادرها قوی هستند

وقتی به سلامت از اتاق عمل بیرون آمدم اولین کسی را که دیدم مادرم بود که دستانم را گرفت و بوسید ، آن لحظه نگرانی اش را فهمیدم اما الان که نیکانم مریض است چند و چون و کیفیت نگرانی اش را می فهمم  

چه سخت است مادر باشی و کودکت بیمار باشد و هیچ کاری هم از دستت برنیاید . 

خدایا هیچ مادری را در این شرایط قرار نده 

دیشب بارها گریه ام گرفت از گریه های بی امان نیکان اما هر بار به خودم تلنگر زدم که شیرین تو مادری و مادرها قوی هستند پس قوی باش و اشک ها را پس زدم  

البته بماند که خودم هم مریض بودم و همه سختی اش به عهده همسرم بود ، بنده خدا تا خود صبح نیکان را در آغوش گرفته و بود و راه می رفت تا شاید آرام بگیرد و بخوابد و من هم هر از گاهی با چشم های تب دارم مسیر راه رفتنش را دنبال می کردم .  

حالا هم خسته و تب دار و نگران سرکار هستم و روح و روانم برای همسر خسته تر از خودم و نیکانم پر می کشد .