ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
وقتی به سلامت از اتاق عمل بیرون آمدم اولین کسی را که دیدم مادرم بود که دستانم را گرفت و بوسید ، آن لحظه نگرانی اش را فهمیدم اما الان که نیکانم مریض است چند و چون و کیفیت نگرانی اش را می فهمم
چه سخت است مادر باشی و کودکت بیمار باشد و هیچ کاری هم از دستت برنیاید .
خدایا هیچ مادری را در این شرایط قرار نده
دیشب بارها گریه ام گرفت از گریه های بی امان نیکان اما هر بار به خودم تلنگر زدم که شیرین تو مادری و مادرها قوی هستند پس قوی باش و اشک ها را پس زدم
البته بماند که خودم هم مریض بودم و همه سختی اش به عهده همسرم بود ، بنده خدا تا خود صبح نیکان را در آغوش گرفته و بود و راه می رفت تا شاید آرام بگیرد و بخوابد و من هم هر از گاهی با چشم های تب دارم مسیر راه رفتنش را دنبال می کردم .
حالا هم خسته و تب دار و نگران سرکار هستم و روح و روانم برای همسر خسته تر از خودم و نیکانم پر می کشد .
کم پیدایی نیستی...
امتحانا رو به آخره و من دوباره برمی گردم
خوبی لیلی؟ همیشه می خونمتا اما واقعا سرم شلوغه
ای جانم!
خدا قوت شیرین جون مهربونم
امیدوارم الان هر سه تاتون سالم و سر حال باشید
مرسی دوستم
من می خونمت اما آهسته و بی سروصدا
همیشه به یادت هستم اما ببخش این مدت مشغله هام زیاد شده
شیرین عزیزم دلم برات خیلی تنگ شده بود و در واقع نگرانت هم بودم . فکر کردم دیگه نمیخوای بنویسی . انشالله که هر دو تا تون زودتر خوب بشید گلم . مادر بودن خیلی سخته و مادر شاغل بودن هم یک امتحان خیلی خیلی سخته . جسمت سر کاره و روحت پیش بچهات .
سپینود عزیزم منم دلم برات تنگ شده بود می خوندمت اما به حدی مشغله هام زیاد شده که اغلب خاموش و بی سروصدا به دوستام سر می زنم و همین که همه شون خوبن خدا رو شکر
مادر بودن سخته اما مادر شاغل دانشجو بودن سه برابر سخت تره
می نویسم ، به محض اینکه دغدغه هام کمی کمتر بشن حتما می نویسم دوستم