ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
وقتی چشمانم ا باز کردم با توجه به رنگ آسمان با خودم گفتم نهایتا ۸ صبح است اما ساعت چیز دیگری میگفت ، از 10 گذشته بود مدتها بود اینقدر نخوابیده بودم .
ظهر هم همزمان با خورشید خانوم که دامنش رو در هال خانه پهن میکرد باز گیج خواب بودم اما مقاومت کردم و نخوابیدم ، تا اینکه همسر آمد و بعد از غذایش طالب خواب شد و از من هم نگذشت که بخواب ، که خسته ای و هزار بهانه دیگر ، گفتم می روم همین که خوابید برمی گردم اما همین که سرم به متکا رسید خواب همه وجودم را در خود گرفت و بیهوش شدم . امروز نمیدانم چه م شده بود که یا خواب بودم و یا مست خواب
و الان من هستم و کوهی ترجمه برای فردا و حالی کسل و چشمانی نیمه باز
عهد کردم دیگر به خواب عصر تن ندهم
حالا همیشه که اینطوری نبودی دوستم ...گاهی بدن آدم میطلبه...نوش جونتتتت:))
من هیچ وقت خوابالو نبودم این چند روزو حسابی خوابیدم ، الان حس میکنم تموم کمبود خوابام جبران شده حسابی ، دیگه چشمام بازن
ای وای خواب
نگو که دلم غش میره برای تا ساعت ده خوابیدن
ی مرخصی ۲۰ روزه و خواب تا لنگ ظهر حالی میده