روزانه های ما سه نفر
روزانه های ما سه نفر

روزانه های ما سه نفر

خواب

وقتی چشمانم ا باز کردم با توجه به رنگ آسمان با خودم گفتم نهایتا ۸ صبح است اما ساعت چیز دیگری میگفت ، از 10 گذشته بود مدتها بود اینقدر نخوابیده بودم . 

ظهر هم همزمان با خورشید خانوم که دامنش رو در هال خانه پهن میکرد باز گیج خواب بودم اما مقاومت کردم و نخوابیدم ، تا اینکه همسر آمد و بعد از غذایش طالب خواب شد و از من هم نگذشت که بخواب ، که خسته ای و هزار بهانه دیگر ، گفتم می روم همین که خوابید برمی گردم اما همین که سرم به متکا رسید خواب همه وجودم را در خود گرفت و بیهوش شدم . امروز نمیدانم چه م شده بود که یا خواب بودم و یا مست خواب  

و الان من هستم و کوهی ترجمه برای فردا و حالی کسل و چشمانی نیمه باز  

عهد کردم دیگر به خواب عصر تن ندهم  

نظرات 2 + ارسال نظر
مهربانو یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:30 http://www.mehrbaanoot.blogsky.com

حالا همیشه که اینطوری نبودی دوستم ...گاهی بدن آدم میطلبه...نوش جونتتتت:))

من هیچ وقت خوابالو نبودم این چند روزو حسابی خوابیدم ، الان حس میکنم تموم کمبود خوابام جبران شده حسابی ، دیگه چشمام بازن

زن کمانگیر شنبه 27 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 21:19

ای وای خواب
نگو که دلم غش میره برای تا ساعت ده خوابیدن

ی مرخصی ۲۰ روزه و خواب تا لنگ ظهر حالی میده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد