تعطیلات تابستونی تموم شد و از شنبه باید برم مدرسه . کلی دلم برای اول مهر تنگ شده ... من عاشق ماه مهرم . نیکان هم حرف زدنش دیگه تقریبا کامل شده و میتونه منظورشو کاملا برسونه... وقتی مادر میشی انگار خودتم دوباره متولد میشی و از اول با کودکت بزرگ میشی و تجربه میکنی و یاد میگیری ... از وقتی نیکان به دنیا اومده منم کلی تغییر کردم و پا به پای اون بزرگ شدم ... خیلی از عادت هامو تغییر دادم ... خیلی کارا رو سعی کردم انجام ندم و گاهی احساس میکنم با شیرین دو سال پیش چقدر متفاوت ترم ... الان انگار صبورتر و خونسردترم و بیشتر به حفظ آرامش حریم خونه پایبندترم ... کمتر به حرفای دیگران توجه میکنم ... بیشتر دنبال یاد گرفتن هستم و اکثر اوقات رفتارم و نحوه برخوردم با نیکان رو پیش خودم تحلیل میکنم و اشتباهاتمو پیدا میکنم تا کمتر در برخورد باهاش اشتباه کنم و بیشتر بهش عشق بورزم .... این روزا مشغول جدا کردن اتاقش هستم به نظرم هر چی کوچولوتر باشه جدا شدنش راحت تره .... البته فعلا شبا منم توی اتاق نیکان میخوابم تا ی مدتی که به محیط اتاقش عادت کنه ... روزی که اتاقشو مرتب کردیم و تختشو به اتاق خودش منتقل کردیم خیلی ذوق داشت الانم هر کی رو میبینه براش تعریف میکنه که اتاق دارم ... کمد دارم ... استیکر ماشین مک کوئین دارم و خلاصه کلی ذوق میکنه برای اتاقش و وسایلاش.... هر بار که بخوام به وسایلاش دست بزنم یا وارد اناقش بشم اجازه میگیرم اینجوری حس مالکیت رو درک میکنه و یاد میگیره که اونم برای استفاده از وسایل دیگران باید اجازه بگیره ...خلاصه که روزای مادرانه خیلی زیبایی دارم ... خیلی مزه میده که فسقلیت میاد بغلت میکنه و در گوشت میگه عاشقتم و دوست دارم ....❤❤❤