روزانه های ما سه نفر
روزانه های ما سه نفر

روزانه های ما سه نفر

رومره نوشت

همسر سرما خورده ، من و نی نی دو روز گدشته را پرستار بوده ایم و از مرد خانه مراقبت کرده ایم .  

خدای مهربانم توفیق ادای نذرم را امسال هم نصیبم کرد ، هر چند که همه زحمتش به گردن مادر عزیزم بود .  

هر از گاهی دفتر خاطراتمان را مرور میکنم ، سالهایی که دور بودیم دفتر های داشتیم که احساسات ، دلمشغولی ها و گاهی روزمرگی هایمان را می نوشتیم و وقتی همدیگر را می دیدیم دفترهایمان را با هم عوض میکردیم . حالا گاهی اوقات به سراغ آن دفترها می روم و می خوانمشان . همسر آن زمان طبع لطیفی داشت و گاهی شعری ، متنی یا جمله ای می نوشت ؛ طبعش هنوز هم لطیف است اما دیگر چیزی نمی نویسد بس که مشغله های زندگی زیادند . 

من فصل پنجمش بودم ، شاید یک وقتی توصیفش از فصل پنجم را  اینجا نوشتم .  

وقتی به کارهای تلنبار شده ام فکر میکنم ، همه تنم میلرزد و با خودم فکر میکنم زمان چه زود میگذرد ، روزها را انگار دنبال کرده اند  

اما وقتی به این فکر میکنم که دو ماه به آمدن دلبندم مانده دو ماه توی ذهنم اینجوری تداعی می شود ددددددوووووووووو مممممممماااااااااااااهههههههههههه 

انگار زمان کش می آید ......... 

به نظرتان بالاخره زمان زود می گذرد یا دیر ؟ 

به نظرتان اصلا حالم خوب هست ؟ 

خودم هم نمیدانم  

امروز صبح که بیدار شدم احساس تلخ روزمرگی داشتم

نظرات 4 + ارسال نظر
بانوی تابستان دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:10 http://melodio.blogfa.com/

چه جالب! من و مهربون همسر هم تقویمی داشتیم که توش می نوشتیم و بعد باهم جابه جا می کردیم ...

این کار خیلی به شناخت متقابل کمک میکنه . به نظر من خیلی می تونه مفید باشه حتی برای بعد از ازدواج .خوشحالم که ما اینقدر وجه مشترک داریم با هم دوستم

فنچ بانو سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:41 http://baghe-ma.blogsky.com

روزمرگی؟ اونم توی این روزهای ۲ماه مونده به فصل پنجم؟؟ حتما اشتباه شده:)

با بالا پایین شدن هورمون ها که دیگه آشنایی
مطمئنا کار هورمون ها بوده و من بی تقصیرم

مهربانو سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:03 http://www.mehrbaanoot.blogsky.com

به موضوع بندیات یه فصل پنجم اضافه کن و ازش هر از گاهی بنویس:)
کاراتو بادی تموم کنی مامان شیرینی نی نی هم کمکت میکنه که زود انجامش بدی و گرنه دیدی نی نی یهو اومدا:))
زمان وقتی ما کار داریم زود میگذره وقتی منتظریم دیییییر:))وای در کل عمیر ما خیلی داره زود میگذره انگار دراه تند تر از سالای قبل میگذره!حیفم میاد!
حالت خیلی هم خوبه فقط مونده کاراتو شروع کنی عزیزم...زودی شروع کن بیا اینجا در موردشون حرف بزن:)

ممنون از پیشنهادت عزیزم ، اضافه کردم .
عمرمون که مثل باد داره میگذره و واقعا حیفه که هیچ کاری هم از دستمون بر نمیاد به جز اینکه حداقل با برنامه ریزی به ی سری از برنامه ها و آرزوهامون برسیم .
کارامو شروع کردم دوستم
ممنون که هستی

لیلی دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 23:35 http://manamleili.blogfa.com/

وای نه! بازم روزمرگی؟ خوب باش شیرین. چرا برای نینیت نامه نمی نویسی؟ خووووووووووب باش

اممنون دوستم لان خوبم لیلی جون
با برنامه ریزی برای امروزم از رختخواب جدا شدم
خوبم ، میخوام اگه بتونم فصل پنجم رو بنویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد