ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
چشم هایش برق می زند و لب هایش می خندد
می گوید : " تا حالا تو عمرت کسی رو دیدی اینقدر از اخراج شدنش خوشحال باشه ؟!!! ؛ نه جون
من دیدی ؟ "
راست می گوید ندیده ام تا حالا
می گوید : " خسته شدم از این محیط کسل کننده ی اعصاب خورد کن اداره ؛ روحم رو فرسوده کرده ، می خوام ی کاری راه بندازم که دوستش داشته باشم و وقتم مال خودم باشه ؛ اصلا میشینم خونه نیکان رو بزرگ میکنم ."
وقتی از برنامه هایش حرف می زند باز هم چشمایش برق می زند . میدانم استرس دارد اما به روی خودش نمی آورد .
میدانم هر از گاهی پاورچین پاورچین سری به اینجا میزنی ؛
عزیز دلم من همیشه و در هر شرایطی کنارت هستم و می مانم
خدا تا الان تنهایمان نگذاشته ؛ از الان به بعد هم تنهایمان نمی گذارد
نگران نباش ؛ همه چیز درست می شود عزیزکم
الهی بمیرم. چه خنده غمگینی. چه تظاهر افتضاحی. خدا خودش دستونو بگیره انشالا
می خنده اما توی دلش غوغاست و پر از نگرانی آینده...
اما خیالش راحته که ی هفرشته مث تو کنارشه، اینه که آرومش می کنه و میذاره بخنده:)
آره می خنده ، اما چشماش گاهی غبار نگرانی تیره شون میکنه
میدونم که توانایی هاش خیلی بالاست و می تونه به برنامه هاش برسه منم همیشه کنارش می مونم و کمکش میکنم .
ای جانم!
چه دلنوشته ی قشنگی نوشته بودی برای همسرت عزیزم!
شاید خیره اخراج شدنش. همسر منم که از شرکت اومد بیرون اولش سخت بود ولی یواش یواش یه راه هایی براش باز شد که الان به نسبت شرایط بهتره و وقتش آزاد تره. همسر تو هم باید بشینه ببینه چه کاری بهتره و یه تصمیم خوب بگیره. ایشالا خدا یه راه خوب پیش پاتون بذاره و نیکان و در بهترین شرایط مالی بزرگ کنین.
مطمئنم خیری در این کار هستش
خوشحالم که شرایط همسرت الان بهتر شده ؛ من احساس میکنم موندن توی این شرکت ها درسته که بالاخره سر ماه حقوقت رو داری اما روحت رو فرسوده میکنه بس که نظتم اداری بیخودی دارن و خلاقیت رو از آدم میگیرن
امیدوارم دریچه های تازه ای هم به روی ما باز بشه و بتونیم ی کار خوب بکنیم و از این شرایط بیرون بیایم
ممنونم دوستم