برای نیکان

کوچولوی دوست داشتنی تازگی یاد گرفتی غلت بزنی " درست نوشتم ؟!" و بچرخی

دست هاتو تازه پیدا کردی و تا فرصت پیدا میکنی میاریشون بالا و نگاهشون میکنی

خنده هات ارادی شده و به صورت من و بابایی لبخند میزنی و با این کارت همه وجودمون رو پر از

شادی میکنی

وروجک مامان ؛ دیگه طعم ها رو تشخیص میدی و شیرخشکت رو نمیخوردی چون خوشمزه و شیرین نبود و مجبور شدیم عوضش کنیم و این یکی رو دوست داری و میخوری

دوست نداری هی بغلت کنیم و وقتی روی زمین هستی راحت تری و بیشتر میخندی

عاشق لوستر توی هال هستی و همیشه بهش خیره میشی و میخندی

فسقلی ؛ مثل من و بابایی ددری هستی و هر وقت لباسای بیرونت رو تنت میکنیم آروم میشی و

میخندی

کنجکاوی ، به قدری کنجکاوی و فضولی که حتی موقع شیر خوردن هم دوست داری به اطرافت نگاه کنی ی قلپ شیر میخوری و ی نگاه به دور و برت میندازی دوباره بر میگردی و ی قلپ دیگه شیر میخوری . 

الان که دارم اینا رو می نویسم کنارم مثل فرشته ها خوابیدی و هر لحظه که نگاهت میکنم و

صورت ماهتو می بینم انرژی میگیرم و با همه وجودم احساس خوشبختی میکنم .

دوستت دارم فسقلی