ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
نمی دان خاصیت سی سالگی است یا چیز دیگر اما این روزها عجیب دلم دوستی می خواهد
دوستی که ببینمش و احساس یکی بودن کنم باهاش
همیشه با خودم فکر می کردم که خب همسرم هست ، او بهترین دوستم است البته الانم هست اما ...
دلم دوستی می خواهد که وقتی کنارش هستم خودم باشم ، خود واقعی ام
از جنس خودم باشد
با گردش برویم ، عصرها با هم کیک بپزیم و با چای در کنار هم عصرانه بخوریم و بخندیم و حرف های زنانه بزنیم
یادم نمی آید کی بود که حرف های زنانه زدم با یک دوست ، سال ها گذشته از دوستی هایم
اینجا که من زندگی میکنم ، اطرافیانم خیلی از من دورند ، نه اینکه خوب یا بد باشند ، نه
دورند ، فرسنگ ها از من دورند . دنیایمان هیچ شباهتی با هم ندارد
محل کارم هم که اصلا خودم نیستم ، یعنی هستم اما یک شیرین ساکت که هیچ نمی گوید و فقط شنونده است و گاهی لبخند می زند و شاید هم گاهی از تجربیاتش با نیکان بگوید ، همین
دلم می خواهد دوستانی داشته باشم که وقتی کنارش هستم کودک درونم راحت باشد و هی مجبور نباشد مودب و ساکت یک
گوشه بنشیند
دلم می خواهد آهنگ بذاریم و برقصیم و توی سر و کله هم بزنیم ، وقتی دلم گرفت برایش درد و دل کنم و او هم بگوید که درکم می کند و می داند چه می گویم
دلم می خواهد دوستی داشته باشم که قضاوتم نکند و همانجور که هستم قبولم داشته باشد و پذیرفته باشدم
نمی دانم شاید تمام این دل خواستن ها ثمره ورود به سی سالگی باشد ...
حست رو درک می کنم. یک دوست از جنس احساسات و دلنگرانی های خودت
دقیقا همینطوره ، ی دوست از جنس خودت
طلبید دیده ام، یار را
یار دیده ام را
دادم دیده ام را
ندیدم یار را