روزانه های ما سه نفر
روزانه های ما سه نفر

روزانه های ما سه نفر

خانه دوست کجاست ...


نمی دان خاصیت سی سالگی است یا چیز دیگر اما این روزها عجیب دلم دوستی می خواهد

دوستی که ببینمش و احساس یکی بودن کنم باهاش

همیشه با خودم فکر می کردم که خب همسرم هست ، او بهترین دوستم است البته الانم هست اما ...

دلم دوستی می خواهد که وقتی کنارش هستم خودم باشم ، خود واقعی ام

از جنس خودم باشد

با گردش برویم ، عصرها با هم کیک بپزیم و با چای در کنار هم عصرانه بخوریم و بخندیم و حرف های زنانه بزنیم

یادم نمی آید کی بود که حرف های زنانه زدم با یک دوست ، سال ها گذشته از دوستی هایم

اینجا که من زندگی میکنم ، اطرافیانم خیلی از من دورند ، نه اینکه خوب یا بد باشند ، نه

دورند ، فرسنگ ها از من دورند . دنیایمان هیچ شباهتی با هم ندارد

محل کارم هم که اصلا خودم نیستم ، یعنی هستم اما یک شیرین ساکت که هیچ نمی گوید و فقط شنونده است و گاهی لبخند می زند و شاید هم گاهی از تجربیاتش با نیکان بگوید ، همین

دلم می خواهد دوستانی داشته باشم که وقتی کنارش هستم کودک درونم راحت باشد و هی مجبور نباشد مودب و ساکت یک

گوشه بنشیند

دلم می خواهد آهنگ بذاریم و برقصیم و توی سر و کله هم بزنیم ، وقتی دلم گرفت برایش درد و دل کنم و او هم بگوید که درکم می کند و می داند چه می گویم

دلم می خواهد دوستی داشته باشم که قضاوتم نکند و همانجور که هستم قبولم داشته باشد و پذیرفته باشدم

نمی دانم شاید تمام این دل خواستن ها ثمره ورود به سی سالگی باشد ...

نظرات 2 + ارسال نظر
لیلی پنج‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 19:21 http://leiligermany.blogsky.com

حست رو درک می کنم. یک دوست از جنس احساسات و دلنگرانی های خودت

دقیقا همینطوره ، ی دوست از جنس خودت

رهگذر چهارشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 13:37

طلبید دیده ام، یار را
یار دیده ام را
دادم دیده ام را
ندیدم یار را

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد