روزانه های ما سه نفر
روزانه های ما سه نفر

روزانه های ما سه نفر

دخترک مو کمندم

توی خیالم کلی برایش حرف زدم از این که دوست دارم موهایش صاف و لخت باشد و من هر روز موهای قشنگش را شانه بزنم و ببافم ...

گفتم که دوست دارم برایش از خاطراتم بگویم

از عاشقانه هایم با بابایش ...

از لحظه های خوش و نا خوشمان تا از تجربیاتم استفاده کند

گفتم دلم می خواهد بغلش کنم ...

گفتم دلم می خواهد دانشگاه رفتنش را ببینم .... روز فارغ التحصیلی اش ....

و هزار بار گفتم دوستت دارم

اما ....

اینها را هم گفتم که نیکان الان خیلی بیشتر به من احتیاج دارد

نیکان واقعی است ... حضور دارد ... گرمایش را حس میکنم

نیازها و خواسته هایش را می بینم و احساس میکنم

او بیشتر به من و مادرانگی ام احتیاج دارد 

با صبوری همه حرف هایم را شنید ...

و به آرامی و بدون این که غمگینی اش را به رویم بیاورد ترکم کرد

دخترکم ، دخترک مو کمندم رفت ...

نظرات 3 + ارسال نظر
لیلی دوشنبه 9 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:59 http://www.manamleili.blogfa.com

خودت سقطش کردی؟

نمی خواستمش اما خودش سقط شد ساک درست تشکیل نشده بود

لیلی شنبه 7 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 00:57 http://www.manamleili.blogfa.com

چی شده؟ سقط؟

اوهوم متاسفانه

مهربانوت شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 13:04

ای جانم اسمشم انتخاب کردی ?:-)

نه مهربانوی عزیزم
اینقدری پیشم نبود که اسمشو انتخاب کنم ولی احساس میکنم موهاش کمند و لخت بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد