روزانه های ما سه نفر
روزانه های ما سه نفر

روزانه های ما سه نفر


دیروز یهو عصبی شدم ...... بعد از اینکه 10 بار اساب بازیا رو جمع کردم و وقتی پشت سرمو نگاه کردم دیدم دوباره همشونو پخش و پلا کرده عصبی شدم و داد زدم 

انتظار نداشت سرش داد بزنم بغض کرد .... حالم بد شد

بغلش کردم و سرتاپاشو بوسیدم

به رو لبخند زد و دستاشو دور گردنم حلقه کرد

فهمیده بود چقدر حالم بده و از خودم عصبانیم ....

از دیروز ی چیزی ته دلم اذیتم میکنه .... هر چند نیکان همون لحظه فراموش کرد

اما من ناراحتم که چرا صبرم اون لحظه تموم شد ...

مادر بودن از نوع صبورش خیلی سخته

خدایا به من صبر و آرامش بده تا بتونم همه عشقمو به وروجکم بدم

نیکانم با همه وجودم دوست دارم

نظرات 3 + ارسال نظر
ققنوس پنج‌شنبه 26 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 16:45 http://qoqnooos.blogfa.com/

مادری سختترین کار دنیاست

گهگاهی دیدن عصبانیت مادر برای بچه طبیعیه و به نظرم لازم :)

مهم اینه که نذاریم برامون تبدیل به یه عادت بشه

موفق باشی

خیلی سخته، دارم روی خودم کار میکنم که دیگه عصبانی نشم یا حداقل دیگه داد نزنم
راستی خوش اومدی

مهربانو دوشنبه 23 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 13:33 http://www.mehrbaanoot.blogsky.com

شیرین!! نمی دونم اگه اون لحظه من بودم چه حالی داشتم!:-) قطعا آدم یجایی صبرش تموم میشه!!

خیلی حال بدی بود خیلی زود بغلش کردم و بعدش باهاش بازی کردم از خنده هاش معلوم بود یادش رفته اما حال خودم بد شد
خیلی دلم گرفت اینقدر دل گرفتگیم شدید بود که حتی فرددا صبحش با ی حس بد از خواب بیدار شدم
امیدوارم خدا ی صبر خیلی زیادی بهم بده که دیگه قاطی نکنم

لیلی یکشنبه 22 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 19:51 http://www.manamleili.blogfa.com

جیگر نیکان خوشگگگگگگگل
دعواش نکننننننننن دیگه

اون لحظه نمیشد کاراش رو اعصاب بود لیلی
اما بعدش خودم کلی پشیمون شدم و ناراحت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد