روزانه های ما سه نفر
روزانه های ما سه نفر

روزانه های ما سه نفر

وقتی نیکان پیش مامانمه، مدام باید چشمم به گوشیم باشه که الان زنگ میخوره یا ده دقیقه دیگه ....

هی زنگ میزنه ، کجایی؟ کی میای؟نیکان بی قراری میکنه و .... هر دفعه هم گفتم من که اونجا نیستم پس به من نگو که نیکان گریه میکنه و بی قراره چون فقط اعصابم خورد میشه و کاری هم از دستم بر نمیاد اما ...

وقتی پیش دادا میزاریمش اگه زمین و زمان هم به بریزن اصلا زنگ نمیزنه و هر بار من با خیال راحت میرم و به کارام می رسم و برمیگردم . از این نظر دادا خیلی خوبه و چون خودش هم آدم آرومیه نیکان هم کنارش آرومه و بازی میکنه .... حیف که به خاطر سنش و بیماریش نمی تونیم نیکانو همیشه پیشش بذاریم (اینا تو دلم گیر کرده بود ...)

نظرات 3 + ارسال نظر
پژمان یکشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 00:02 http://lahzelahzeomrman.mihanblog.com

همون دا خودمون. مادر من لره . به مادر میگه دا. منم به مادربزرگم میگفتم دا . یادش به خیر

دقیقا ... البته کردا هم دا رو برای مادر به کار می برن اما دادا هم گفته میشه بعضی وقتا

پژمان چهارشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 15:26 http://lahzelahzeomrman.mihanblog.com

دادا؟

بله دادا، به زبان کردی دادا یعنی مادر

مهربانو سه‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 13:52 http://www.mehrbaanoot.blogsky.com

چه جالب بود این نکته:-) دوس داشتم این واقع بینیت رو :-)

اکثر اوقات سعی میکنم واقعیت ها رو ببینم
وقتی نیکان پیش دادا باشه خیالم راحته راحته کاش کمی جوونتر بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد