روزانه های ما سه نفر
روزانه های ما سه نفر

روزانه های ما سه نفر

امروز خیلی روز سخت و بدی بود. معمولا به روزها و اوقاتم صفت بد رو نمی دم اما بد بود خیآنروز

نیکان رو با خودم بردم مدرسه ..... ده دقیقه نشده بود که  رسیده بودیم که یهو شیشه میز اتاقم خرد شد و ریخت زمین و انگار که ی نفر نیکانو هل داد توی شیشه ای خرد شده ی کف اتاق ....

خیلی بد بود دستش خیلی بدجور برید و لبش زخم شد 

خونریزیش زیاد بود طوری لباساش و صورتش و لباسای من تماما خونی شده بودن و دوتایی با هم گریه می کردیم .... خیلی سخت بود حاضر بودم بمیرم اما اون لحظه ها رو نبینم

خدایا هیچ وقت منو با عزیزام امتحان نکن ..... خیلی سخته.... من نمی تونم ..... می میرم

نظرات 2 + ارسال نظر
ماهور چهارشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 18:05 http://roziroozharozane.blogfa.com/

شیرین عزیز امروز با وبلاگت آشنا شدم .بسیار زیبا و روان می نویسی . منتظر نوشته های بعدیت می مونم . امیدوارم حال فرزند گلت خوب خوب باشه .

خوش اومدی عزیزم
ممنون از تعریفت ، لطف داری

پژمان چهارشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 15:25 http://lahzelahzeomrman.mihanblog.com

سلام بلا به دوره ان شالله . صبح ها به محض بیدار شدن از خواب آیه الکرسی بخون و صدقه بزار کنار. من که همیشه برام خوب بوده .

سلام، خوش اومدین. منم هر روز این کارو میکنم و صدقه هم کنار میزارم اما اون روز نمیدونم چرا یادم رفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد