روزانه های ما سه نفر
روزانه های ما سه نفر

روزانه های ما سه نفر

کفش ... مهمونی!

از وقتی که نیکان راه رفتنو یاد گرفت فقط ی بار براش کفش خریدیم که اونم چون ناشی بودیم به دردش نخورد به ناوگان اسباب بازیا پیوست... همیشه خواهرشوهر دوم که پسرش چند سالی از نیکان بزرگتره کفشای علی رضا رو برای نیکان کنار میذاره دیروز رفته بودیم کفشای جدید رو بگیریم که کلی اصرار بیاین بالا، و ما هم از خدا خواسته به شرط اینکه زحمت نیفته رفتیم خونه شون .... یهو یادمون افتاد که ای بابا ما مثلا میخواستیم بریم دنبال دادا از مهمونی بیاریمش ، آقای همسر رفت دنبال دادا، توی راه برادرشو دیده بود و گفته بود که خونه خواهر شوهر دو هستیم و اونام اومدن، و خلاصه خواهرا و برادرایی که اون نزدیکیا بودن و از این تجمع صمیمانه در خونه خواهر شوهر اطلاع پیدا کرده بودن همگی اومدن و اینجوری شد که از مجموع 11 خواهر و برادر 5 تاشون با خونواده به صورت سرزده و خودجوش اونجا جمع شدن ... کلی خوش گذشت


*من با این خواهر شوهر توی ی مدرسه همکاریم ... دوسش دارم خیلی


** آخر شب همسر میگه کفشا رو میدی یا فردا دوباره برگردیم .... بنده خدا کفشا رو سریع آورد (تهدیدش کارساز بود)

نظرات 1 + ارسال نظر
پژمان شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 23:38 http://lahzelahzeomrman.mihanblog.com

چقدر خوبه که خانواده هاذبدون اختلاف دور هم جمع بشن. خانواده پدر من هم 11 خواهر و برادرن ولی دوتا شون با هم کنار نمیان چه برسه به 11 تاشون

خانواده همسرم 11 خواهر و برادرن و به جز ی برادر که کلا با هیچ کس ارتباط نداره بقیه با هم خوبن و مشکلی با هم ندارن ... برای من که از ی خونواده کم جمعیت هستم دورهمی ها و شلوغیاشون خیلی جذابه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد