روزانه های ما سه نفر
روزانه های ما سه نفر

روزانه های ما سه نفر


خسته بودم .... اینقدر خسته بودم که همون وسط هال دراز کشیدم

موهامو باز کردم و عینکمو درآوردم و چشمامو بستم .... چند دقیقه بعد دو دست کوچولو رو روی موهام  حس کردم .... مثلا داشت نازم میکرد

برگشتم .... ی صورت کوچولو با ی لبخند بزرگ .... همه خستگی هام فراموشم شد .... اون لحظه خوشبخت ترین آدم زمین بودم

نظرات 2 + ارسال نظر
مهرباانوت پنج‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 10:34 http://www.mehrbaanoot.blogsky.com

ای جانم:-):-) ای جانم.. نوش جونت این حال:-)

ممنونم دوست جونم
ایشالله مامان بشی زودی و این حالو تجربه کنی عزیزم

پژمان چهارشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 11:15 http://lahzelahzeomrman.mihanblog.com

حتی از تصورش هم دل آدم غنج میره

حس خیلی خیلی خوبیه
ایشالله بابا شدین تجربه اش میکنین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد