روزانه های ما سه نفر
روزانه های ما سه نفر

روزانه های ما سه نفر

 اگه ناراحت میشین نخونین
 




خاله همسر زن میانسال قد بلند و چهار شانه ای بود ... پر سر و صدا و شوخ و رک ... کدبانو و هنرمند.

یادمه اوایل زدواجم، همه می گفتن از حرفای خاله ناراحت نشو، هر چیزی که به ذهنش بریه خیلی رک و بی پرده میگه اما هیچی تو دلش نیست.... واقعا هم اینجوری بود هیچی تو دلش نبود .... من هیچ وقت ازش نرنجیدم و همیشه در مقابل متلک ها، نیش و کنایه هاش لبخند زدم و خندیدم. حالا ، اما دیگه از اون خاله تقریبا چیزی باقی نمونده  به جز ی مشت استخون و پوست زرد رنگ .... دلم می گیره هر وقت میرم عیادتش ... اصلا حرف نمی زنه، نمی خنده، کنایه نمی زنه، ایراد نمی گیره ... دلم برای همه اینهاش تنگ شده ... کاش هیچ .قت مریض نمی شد.

چند شب پیش، خواهر شوهر موهاشو کوتاه کرد، ابروهاشو مرتب کرد .... خاله گفت که گوشواره هاش رو هم گوشش کنن ... گفت گوشواره هام بعد از رفتنم مال کسی باشه که کار شستشو و اینا رو انجام میده .... خیلی لحظه بدی بود .... تموم دیشب رو بیدار بودم و بهش فکر میکردم.... میشه براش دعا کنین

خدایا بهش سلامتی بده .... عیب نداره اگه هی متلک بارونمون کنه اما ما دوستش داریم .... کمکش کن خدایا

نظرات 1 + ارسال نظر
پژمان دوشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 08:02 http://lahzelahzeomrman.mihanblog.com

خدایا می دونی که محتاج ترین بنده ات به دعای خیر هستم ولی به تمام اون چیزهایی که بابتش به خودت افتخار میکنی قسمت میدم شفایی رو عنایت بفرما یی که شایسته خدایی توست نه مستحق بندگی ما

ممنون از دعاتون
دعای قشنگیه " شفایی رو عنایت بفرما یی که شایسته خدایی توست نه مستحق بندگی ما " عجیب به دلم نشست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد