ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
نیکان سرما خورده ... مامان به خاطر خواهرک که امسال کنکور داره نمی تونه نگهش داره .... دادا هم مریضه و نمیشه بذاریمش پیش اون... مهد رو هم تمام وقت روی سرش میذاره بس که گریه میکنه .... و من که بداخلاقم
وضعیت کاریم به هم ریخته و هر بار که با مسئول آموزش اداره تماس می گیرم این جوابو میده که حالا صبر کنین و حالا آمار مدارس مشخص نیست و حالا حالا .... و من که بداخلاق تر میشم
همسر هر هفته به خاطر دانشگاهش باید بره سنندج و نگرانی اون جاده پیچ در پیچ .... تا میره و برمیگرده نگرانی تمام وجودمو پر میکنه .... و باز هم من که بداخلاق تر تر میشم
* تموم بداخلاقیا درونی هستن و قیافه ام هیچی رو نشون نمیده و جالبه که همه فکر میکنن من آدم بی استرسی هستم.
همه دکتر ها گفتن باید زن بگیری که بچه دار بشی همینطوری خالی خالی نمیشه
خب منتظر چی هستی برادر من .... امیدوارم خدا ی بخت خوب سر راهت قرار بده
سلام
از کجا می دونید مطمئنا کرد نیستم؟
یعنی هستین؟!
شیراز و جنوب و .... حس ششم ام میگه بختیاری هستین ... درست میگم آیا؟
خانمی به خودت وعده بده که این ها همه موقتی هستن و بزودی تموم میشن تحمل آدم ها با افزایش گرفتاریاشون بالا میره. این ماجرای نیکان رو من هم داشتم . به دا عادت کرده بودم و وقتی رفتیم یه شهر دیگه مهد کودک رو منفجر می کردم. دا همیشه سربند محلی می بست و من زنی رو سر بند داشت فکر می کردم دای خودمه.
همه چیز رو می تونم تحمل کنم ، همه جور مسئله ای رو می تونم باهاش کنار بیام اما موضوع نگهداری نیکان و آرامشش واقعا تبدیل به ی معضل شده برام .... امیدوارم به زودی بتونم ی پرستار خوب براش پیدا کنم.
مطمئنا شما کرد نیستین اما خب با داشتن ی دا با سربند می تونین به کردا نزدیک باشین .... من هی بیشتر و بیشتر دارم به فامیل بودنمون شک میکنم ... حتما مهد رفتن براتون سخت بوده