روزانه های ما سه نفر
روزانه های ما سه نفر

روزانه های ما سه نفر


نیکان سرما خورده ... مامان به خاطر خواهرک که امسال کنکور داره نمی تونه نگهش داره .... دادا هم مریضه و نمیشه بذاریمش پیش اون... مهد رو هم تمام وقت روی سرش میذاره بس که گریه میکنه .... و من که بداخلاقم


وضعیت کاریم به هم ریخته و هر بار که با مسئول آموزش اداره تماس می گیرم این جوابو میده که حالا صبر کنین و حالا آمار مدارس مشخص نیست و حالا حالا .... و من که بداخلاق تر میشم


همسر هر هفته به خاطر دانشگاهش باید بره سنندج و نگرانی اون جاده پیچ در پیچ .... تا میره و برمیگرده نگرانی تمام وجودمو پر میکنه .... و باز هم من که بداخلاق تر تر میشم 



* تموم بداخلاقیا درونی هستن و قیافه ام هیچی رو نشون نمیده و جالبه که همه فکر میکنن من آدم بی استرسی هستم.

نظرات 3 + ارسال نظر
پژمان یکشنبه 20 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 14:47 http://lahzelahzeomrman.mihanblog.com/

همه دکتر ها گفتن باید زن بگیری که بچه دار بشی همینطوری خالی خالی نمیشه

خب منتظر چی هستی برادر من .... امیدوارم خدا ی بخت خوب سر راهت قرار بده

پژمان یکشنبه 20 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:51 http://lahzelahzeomrman.mihanblog.com

سلام
از کجا می دونید مطمئنا کرد نیستم؟

یعنی هستین؟!
شیراز و جنوب و .... حس ششم ام میگه بختیاری هستین ... درست میگم آیا؟

پژمان شنبه 19 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:00 http://lahzelahzeomrman.mihanblog.com

خانمی به خودت وعده بده که این ها همه موقتی هستن و بزودی تموم میشن تحمل آدم ها با افزایش گرفتاریاشون بالا میره. این ماجرای نیکان رو من هم داشتم . به دا عادت کرده بودم و وقتی رفتیم یه شهر دیگه مهد کودک رو منفجر می کردم. دا همیشه سربند محلی می بست و من زنی رو سر بند داشت فکر می کردم دای خودمه.

همه چیز رو می تونم تحمل کنم ، همه جور مسئله ای رو می تونم باهاش کنار بیام اما موضوع نگهداری نیکان و آرامشش واقعا تبدیل به ی معضل شده برام .... امیدوارم به زودی بتونم ی پرستار خوب براش پیدا کنم.
مطمئنا شما کرد نیستین اما خب با داشتن ی دا با سربند می تونین به کردا نزدیک باشین .... من هی بیشتر و بیشتر دارم به فامیل بودنمون شک میکنم ... حتما مهد رفتن براتون سخت بوده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد