-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 10:39
چشم هایش برق می زند و لب هایش می خندد می گوید : " تا حالا تو عمرت کسی رو دیدی اینقدر از اخراج شدنش خوشحال باشه ؟!!! ؛ نه جون من دیدی ؟ " راست می گوید ندیده ام تا حالا می گوید : " خسته شدم از این محیط کسل کننده ی اعصاب خورد کن اداره ؛ روحم رو فرسوده کرده ، می خوام ی کاری راه بندازم که دوستش داشته باشم و...
-
تحریم
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 12:07
تحریم و اوضاع بد اقتصادی و بی پولی و .... به شرکت همسرجان هم رسید و فرآیند تعدیل نیرو شروع شد . احتمالا همسر هم جزئی از این تعدیل نیرو باشد . باید به فکر راه حل بهتری باشیم . خدایا کمکمان کن .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 12:02
درک نمیکنم این قانون را ؛ فهمیدنش برایم سخت است .... سخت است درک کنم که چرا بچه ها بعد از فوت پدرشان حق دارند اموال پدری را تقسیم کنند و آن را حق مسلم خود بدانند ... اما قانونمان برای زن تنها یک هشتم از دست رنج خودش را در نظر گرفته ... درک نمیکنم ؛ چرا ؟؟؟؟ این روزها شاهد نگاه مظلومانه یک مادر هستم .... که شاهد بحث ها...
-
زن
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 11:13
فکر میکردم خیلی حرفها برای گفتن دارم ؛ اما همین که پای لب تاب نشستم و صفحه یادداشت جدید را باز کردم دیدم چه ذهنم خالی است ، انگار که تکانده باشندش سعی کردم فکر کنم و به یاد بیاورم که چه میخواستم بنویسم آهان ؛ یادم آمد میخواستم راجع به زن بودن بنویسم و احساسی که این روزها نسبت به زن بودنم دارم همیشه فکر میکردم من یک...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 10:41
وروجک چند روز است کم اشتها شده و خیلی کم شیر میخورد و به طور مشهود لاغر . مامانایی که تجربه اش رو دارین ؛ چه کار باید بکنم ؟ و دلیلش چی می تونه باشه ؟
-
ناگفته ها
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 09:37
امروز دلم گرفته ، کاش بداند که حرفهای ناگفته زیادی در دلم انبار شده
-
نفس 60 سانتی
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 11:02
برای ثبت در تاریخ قد : 60 سانتی متر وزن : 6 کیلو گرم دور سر : 40 سانتی متر نفس 60 سانتی
-
سختی های مادرانه
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 17:57
چه سخت بود روزهایی که نیکان تازه پا به عرصه ی وجود گذاشته بود و مادرش شیری در سینه نداشت . چه سخت بود شنیدن گریه هایش که همه از گرسنگی بودند و چه سخت تر بود تحمل نگاه و حرفهای دیگران که خودش شده بود کوهی از استرس و بر جانم ریخته بود . چه سخت بود که همه طوری نگاهم می کردند که انگار من مقصرم که شیر در سینه ندارم تا...
-
روزانه های مادرانه
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 17:06
روزهایم با نیکان پر شده ، هر لحظه با هم بودنمان پر از کشف های تازه است . در آغوش گرفتنش و حس کردن گرمای وجودش پر از لذت است . احتمال ماموریت رفتن همسرم هر لحظه بیشتر می شود و من از همین حالا دلتنگش هستم . انگار رشته ی محبتم بیشتر و محکم تر از قبل به قلبش گره خورده و من دل نازک تر شده ام و از همین حالا با وجودی که هنوز...
-
زنانگی
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 11:31
هورمون های زنانه کجایید؟! زنانگی تنهایم گذاشته و این روزها پر از مادری هستم زنانگی ام کی بر میگردی؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 01:47
لبخندهایت رنگ و بوی روزهایم را عوض کرده ؛بد جوری عاشقت شده ام کوچولو
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 16:39
سال نو مبارک امیدوارم همه دوستای خوبم این سال رو به خوبی و خوشی شروع کرده باشن و سالی پر از سلامت و سعادت و ثروت باشه براشون من امسال عید شلوغی داشتم ، اصلا فرصت خونه تکونی نداشتم و همه چیز همون جوری که بودن از سال 91 به سال 92 منتقل شدن . تموم لحظات من با نیکان پر شده حتی شب ها . صبح وقتی به چهره پر از آرامشش که...
-
دلبندانه
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1391 13:49
الان که می نویسم آروم کنارم خوابیدی ؛ البته آروم که چه عرض کنم مثل خودم توی خواب ناله می کنی و من همه ش چشمم بهت هست که حالت خوب باشه به تازگی عروسک های بالای تختت رو می بینی و به آهنگش عکس العمل نشون میدی و میخندی البته اگه سیر باشی و بیدار باشی . عزیز دلم چرا پروسه پی پی کردنت رو میذاری برای نیمه شب ، که من و بابایی...
-
روزهای زندگی
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 08:42
پسرک من حسوده چون تا من تصمیم میگیرم ی چرت کوچولو بزنم از خواب بیدار میشه و شیر میخواد . شیر دادن این روزها سخت ترین و دردناک ترین کار دنیا شده ؛ چه کنم با این زخم نوک سینه که خیال خوب شدن نداره ؟ دیروز از ساعت 5 عصر گریه های مداوم نیکتن شروع شد ، اصلا قطع نمیشد ، فقط وقتی گریه نمیکرد که شیر میخورد بعدش به طور مداوم...
-
روزهای مادرانه
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 22:05
این دو روز به اندازه همه عمر ۲۸ ساله ام آواز خوانده ام و لالایی گفته ام و حرف زده ام .الان که می نویسم نیکان مثل فرشته ها خوابیده و البته هر ۲۰ دقیقه یکبار شیر میخواهد و من علی رغم زخم سینه ام با همه عشقم شیرش می دهم و هر بار در چشمانش نگاه میکنم و می گویم که دوستش دارم و عاشقش هستم . امروز برای اولین بار تغییر نقش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 18:59
روز شنبه عصر برگه معرفی بیمارستان را در دست گرفته بودم و خوشحال بودم که فردا این موقع وروجکم را می بینم و در آغوشم جا گرفته . بعد از این که کارهای پذیرش و حسابداری را انجام دادم راهی زایشگاه شدم برای تکمیل پرونده ام آنجا ، گفتند باید نوار قلب نوزاد را بگیرند . روی تخت دراز کشیدم و یکباره خودم را بین کلی سیم و یک صفحه...
-
عکس
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 12:43
از همه دوستای خوبم معذرت میخوام اما این روزا به دلیل دل درد واقعا نمی تونم درست بشینم و بنویسم . در اولین فرصت میام و همه چیز رو تعریف میکنم . **** نیکان در اولین ساعت تولد ****نیکان
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1391 20:44
نیکان عزیزم روز یکشنبه ساعت 11.20 صبح به دنیا آمد . و حدود دو ساعت بعد توانستم در آغوش بگیرمش و ببوسمش . پ . ن : از لطف همه دوستانم خیلی ممنون و سپاسگزارم . حضورتان باعث دلگرمیم بود .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 14:11
شکیبای عزیزم وقتی اشک هایت را می بینم از دنیا جدا می شوم وقتی چشم های غم گرفته ات را می بینم دلم از جایش کنده می شود . همیشه بخند عزیزکم همیشه شاد باش پ . ن : این را باید چند روز پیش می نوشتم اما امان از سهل انگاری و تنبلی
-
برای عشق همیشگی زندگی ام
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 11:51
-
استرس
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 11:31
دروغ چرا ، برای فردا استرس دارم تا حالا بیمارستان نبوده ام یعنی همراه بیمار بوده ام اما خودم روی تخت بیمارستان نبوده ام . استرس دارم ، سپری کردن شب های طولانی زمستان آن هم در بیمارستان را دوست ندارم ؛ کاش می گذاشتند زودتر به خانه برگردم و حتی آن یک شب را هم نمانم . کاش می گذاشتند همسر به عنوان همراه کنارم باشد ، حیف...
-
آغاز روزهای سه نفره
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 15:57
تا دو روز دیگر وارد روزهای سه نفره می شویم . جایش را بین خودمان باز کرده ایم و از همین الان منتظریم بیاید تا سه تایی با هم فیلم ببینیم . منتظریم بیاید تا سه تایی با هم کشتی بگیریم و از سر و کول هم بالا برویم . منتظریم بیاید تا وان بادی اش را افتتاح کنیم و حمام اش بدهیم . منتظریم بیاید تا سه تایی با بچلانیم همدیگر را ....
-
وروجک سالم
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1391 17:08
وروجکم سلامت است . خدایا شکر سونوگرافی ها و آزمایش های قبلی اشتباه کرده بودند . وروجک سالم است و از ذوق کلی اسباب بازی خریدیم .
-
ثروت بهتر است یا عشق ؟
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1391 17:05
می گوید احساس میکنم از اطرافیانم جا مانده ام می گویم از چه نظر ؟ می گوید دیگر مثل سابق از زندگی و داشته هایم لذت نمی برم ، مادیات ، اولویتش خیلی برایم زیاد شده . اینکه خانه نداریم ، خانه ای که مال خودمان باشد فکرم را مشغول کرده ، گاهی با خودم فکر میکنم اگر پارسال ماشین را می فروختیم و وام می گرفتیم و زمین می خریدیم...
-
امتحان
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 10:33
خدا آخر و عاقبت امتحان دیروز را به خیر کند . گفته بود جزوه باز است و آوردن ماشین حساب آزاد ؛ روی مسئله ها خیلی تاکید کرده بود و من الان استاد حل کردن تحلیل واریانس هستم بس حل کردم این مسئله را . وقتی برگه امتحان را دیدم شوکه شدم 30 سئوال تستی ؛ امتحان آمار تستی هم می شود ! حق در آوردن جزوه را از کیف هایمان هم نداشتیم...
-
روزهای دونفره
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 12:13
تیک تاک تیک تاک شمارش معکوس شروع شده ، به پایان آخرین روزهای دونفره نزدیک می شویم . روزهای دونفره ای که پر از فراز و نشیب بود ، پر از پستی و بلندی ، پر از خنده و شادی ، پر از عشق ، پر از سختی و مشکلات ، پر از امید و توکل و پر از ........................... دلم تنگ می شود ، برای روزهای دونفره مان دلم تنگ می شود . برای...
-
فرشته آمین
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 10:48
گفته بودم دلم خانه تکانی می خواهد ، انگار آن موقع که دلم خواسته بود و به زبان آورده بودمش فرشته ی آمین از کنارم رد شده بود و آمین را گفته بود . همسری عزیزتر از جانمان دلش تغییر دکوراسیون می خواست یکهو " می خواست جایی کنار بخاری خالی باشد تا بعدا بتواند وان بادی که برای وروجک خریده را آنجا بگذارد و وروجک را حمام...
-
چند لحظه آرامش
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 23:54
من که دیدمش دلم ضعف رفت ، شما را نمیدانم ببینید .......
-
روزانه نوشت
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 11:24
یک . الان من یک عدد شیرین مرتب هستم که موهایم چتری شده و کلی قیافه ام را عوض کرده هستم . از قیافه جدیدم راضی هستم ، فقط منتظرم شهادت پیامبر هم بگذرد و ماه صفر تمام شود تا بتوانم موهایم را هم رنگ کنم ، خسته شدم از رنگ سیاه دلم تنوع می خواهد . دو . این هورمون های زنانه هم عجب چیزهایی هستند . کمی که بالا می روند می توانی...
-
دادا
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 11:04
در زبان کردی به مادر دا می گویند و بعضی ها هم دادا . من ، مادر همسر را دادا صدا می زنم ؛ مثل همسر و دیگر خواهر و برادرهایش دادا ، مادرش را در کودکی از دست داده ، خواهرانش را هم تا 13 سالگی با پدرش و همسر پدرش زندگی کرده تا اینکه باباحاجی که آن زمان حاجی نبوده و البته بابا هم نبوده او را به همسری برگزیده . 13 سال ،...