-
مقام مادری
شنبه 9 دیماه سال 1391 11:57
زن وقتی از مطب دکتر بیرون آمد مجموعه ای از احساسات مختلف و حتی شاید ضد و نقیض در چشمانش موج میزد ، مرد هر چه به چشمانش نگاه کرد چیزی دستگیرش نشد صبر کرد تا سوار ماشین شدند . مدتی به سکوت گذشت و هر دو به آهنگی که پخش میشد گوش می دادند ، زن رو به مرد کرد و گفت : " دکتر میگه شاید هیچ وقت نتونم مادر بشم " و با...
-
پنج بزرگ
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 10:46
برای کودکم قند عسلم ی معذرت خواهی بهت بدهکارم و از همین تریبون مراتب تاسف و عذرخواهی خودم رو اعلام میکنم ُ این چند روزه گرفته بودم و این ناراحتی ام رو به تو هم منتقل کردم ؛ من معذرت میخوام . خب مامانی رو درک کن حاضرم خودم همه جور سختی رو تحمل کنم اما تو کوچکترین ناراحتی نداشته باشی . تازه الان میتونم می تونم درک کنم...
-
سختی تسلیم بودن
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 09:21
کس له دردی کس آگاه دار نیه غم دار ه شانه امان هی امان امان هی امان امان هی امان چند وقت پیش پستی نوشتم با عنوان تسلیم ، همیشه راضی به رضای خدا بودم اما شاید آن زمان نمیدانستم تسلیم بودن چقدر سخت است ، چقدر سخت تر از راضی بودن به رضای خدا چند روز پیش که برای چک کردن وضعیتم پیش دکترم رفته بودم بعد از معاینه با خوشحالی...
-
دعا
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 22:14
همیشه وقتی دلمشغول بودم خواب هایم هم آشفته بود ، اما الان خواب هایم آرام اند ؛ همسر هم آرام است ، نمی دانم شاید خودش را آرام نشان میدهد . اصلا همه چیز آرام است اما دلم آرام نیست . دلم غم دارد خواهش میکنم هنگامه اذان ، زمانی که دستانتان برای شکرگزاری قادر متعال به آسمان می رود وروجک من را فراموش نکنید . به رحمتش ایمان...
-
یلدا
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 15:23
شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد یلدا مبارک
-
تحجر
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 10:38
از تحجر فکری بدم می آید . دیشب مطلبی را که از استادم (که روحانی است و رئیس اداره ارشاد ) راجع به واقعه عاشورا شنیده بودم تعریف کردم نزدیک بود کتک بخورم . خب خانم محترم که ادعای تحصیل کرده بودن داری کمی صبر کن من حرفم را کامل بزنم ، کمی درباره اش فکر کن شاید توانستی بپذیری اش نه اینکه کل شخصیت و گذشته و آینده ی حاج...
-
تسلیم
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 11:06
وقتی خود را تسلیم خدا میکنم ، آنگاه ، تازه می فهمم معنای حوادثی را که در زندگیم رخ می دهند . هر شرایطی که پیش بیاید و من ناگزیر از پذیرش آن باشم در واقع فرصتی ست مغتنم برای من که اعتماد کنم و دوست بدارم . وقتی که می ترسم چیزی را به تو ببخشم ناگهان یادم می آید : هر آنچه که دارم عاریتی ست و از آن خودم نیست . بدنم ،...
-
بدون عنوان
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 10:51
دیروز در کلاسمان تمرین عملی ریلکسیشن داشتیم به آرامش روح و روانم کمک کرد . اما هر بار که پوستم شروع به سوزش می کند دیگر آرامشی برایم نمی ماند . پریشب از شدت سوزش و دردش گریه ام گرفته بود . اولش فکر میکردیم حساسیت است اما الان دیگر نمیدانم چیست . بعد از ظهر برای نمونه برداری پوستم باید بروم . نگران نیستم چون خدا با من...
-
این + این
سهشنبه 21 آذرماه سال 1391 16:04
طرح و رنگ تخت و کمد جناب وروجک انتخاب شد . چوبش هم خریداری شد ، ترکیب سبز و کرم . طرح کمد را از سایت IKEA گرفتیم ، امیدوارم نجار خلاق و کار درستمان بتواند به خوبی از پس درست کردنش بر بیاید . این و این طرح کمد فکر میکردم شبها وروجک خواب باشد اما دیشب فهمیدم اشتباه میکنم چون هر وقت از خواب بیدار شدم دیدم مشغول لگد زدن...
-
پدر
شنبه 18 آذرماه سال 1391 12:06
دو هفته ای بود که ندیده بودمش ، هیچ وقت به اندازه این بار در چین و چروک های گردن و صورتش دقیق نشده بودم . این بار هم وقتی داشت صورتش را اصلاح میکرد و از من خواست موهای اضافی دور گردنش را مرتب کنم ناخودآگاه دقت کردم . بعد به قد و بالایش دقت کردم که چقدر لاغر شده ، کلیه درد هم به استرس های این روزهایش اضافه شده و حالا...
-
گلاره ی چاوه م
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 10:38
میخواستم برای کودکم بنویسم ، اما با خودم فکر کردم شاید کسی دوست نداشته باشد وقتش را صرف خواندن حرف های من و کودکم کند .این بود که آنها را در ادامه مطلب گذاشتم . دیروز دلم خیلی گرفته بود تا عصر کلافه بودم و نمی توانستم کلافگی ام را سر کسی ، حتی همسر خالی کنم .چون وقتی خسته به خانه آمد به چهره اش که نگاه کردم دلم نیامد...
-
کس دیار نیه
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 15:18
این آهنگ را گوش کنید ، شاید دوست داشتید . هی داد هی بیداد کس دیار نیه کس له درد کس آگا دار نیه هی داد هی بیداد غم دار شانه نه دنگی دوستی نه یار دیاره آمان هی آمان چرخ چاویلی سر یالم شیوان
-
غمانه
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 09:51
وقتی از خواب بیدار شدم خوب بودم . اما الان غم دارم ، از پشت ی پرده اشک به زحمت می توانم صفحه مانیتورم را ببینم . چه سخت است که بر اساس تار موهایت درباره ات قضاوت کنند . چه سخت است که بر اساس رنگ روسری ات درباره ات قضاوت کنند . چه سخت است کسی درباره ات قضاوت کند که اصلا نمی شناسیش و نمی شناسدت . و نکته جالب اینکه قدرت...
-
امنیت
شنبه 11 آذرماه سال 1391 11:51
دلخور بود ، نمیدانم شاید حق داشت شاید هم نه میگفت تو چون مادری باید بیشتر پیگیر باشی ، بپرسی ، ببینی و بدانی که نوزاد به چه چیزهایی بیشتر احتیاج دارد و چه چیزهایی نه اما خب من هم تجربه اولم است ، از دوستانی که تجربه داشته اند پرسیده ام و هر کدام یک چیز گفته اند و من بین انبوهی اطلاعات که گاهی با هم متناقض هم بوده اند...
-
سنگ صبور
شنبه 11 آذرماه سال 1391 11:03
من راجع به این فیلم هیچ نمی گویم ، فقط اگر توانستید ببینید . روایتی از زندگی زنی افغانی که برای همسر بیمارش درد و دل میکند و همسر برایش تبدیل به سنگ صبورش می شود . با جلو رفتن داستان زن کم کم پرده از رازهایی در زندگیش بر میدارد . (مثلا قرار بود چیزی نگویم .) یک خواهش دیگر ، به گلشیفته به عنوان یک هنرمند نگاه کنید نه...
-
روزانه +فهرست شیندلر
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 23:59
امروز به دیدن یک دوست رفتم که به تازگی مادر شده ، وقتی نوزادش را در آغوش گرفتم حس عجیبی داشتم . دخملک بی نهایت آرام بود و من که به شیطنت ها و لگدهای وروجک درونم عادت کرده ام این آرامش برایم غریب بود . دوستم می گفت که دخملک به محض شنیدن صدای غریبه چشمهایش را می بندد اما عجیب بود که با لبخند از من استقبال کرد . دلم...
-
فصل پنجم
سهشنبه 7 آذرماه سال 1391 11:34
فصلی است که با دیدار شروع می شود و تا آشنایی و مهربانی ادامه می یابد . روزهای آن به اندازه خوشبختی طولانیست و شب های آن نیز . لطافت بهار را در خود دارد و شکوه تابستان را ، غرور پاییز را و سپیدی زمستان را به ارث برده است . فصل پنجم ، فصل آشنائیست . سیاهی شب های این فصل نه هراس آور است ، نه بیگانه . سیاهی آن جذاب و دوست...
-
رومره نوشت
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 18:08
همسر سرما خورده ، من و نی نی دو روز گدشته را پرستار بوده ایم و از مرد خانه مراقبت کرده ایم . خدای مهربانم توفیق ادای نذرم را امسال هم نصیبم کرد ، هر چند که همه زحمتش به گردن مادر عزیزم بود . هر از گاهی دفتر خاطراتمان را مرور میکنم ، سالهایی که دور بودیم دفتر های داشتیم که احساسات ، دلمشغولی ها و گاهی روزمرگی هایمان را...
-
دل نوشته
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1391 13:36
به قول مهربانو یک . امروز دلم خیلی گرفته ، دیشب خواب دیدم مردم و فقط برادر همسر برام گریه میکرد ، بیدار شدم و دوباره خوابیدم اینبار دیدم که روحم جدا شد و خودم را میدیدم که خواب بد می بینم و توی خواب بی قرارم . وقتی بیدار شدم دلم گرفته بود و غم داشت . دو . چه کنیم با تبعیض و بی عدالتی اجتماعی ؟ چرا کسانی که از نظر هوش...
-
شانه های تو
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1391 10:54
وقتی که شانه هایم در زیر بار حادثه می خواست بشکند یک لحظه از خیال پریشان من گذشت " شانه های تو " بر شانه های تو اگر می شد سری بگذارم وین بغض درد را از تنگنای سینه برآرم به های های آن جان پناه مهر شاید که می توانست ................ عزیزترینم ممنون که هستی
-
روی ماه خداوند را ببوس
سهشنبه 30 آبانماه سال 1391 12:28
این روزها عجیب دلم کتاب مخواهد خداوند برای هر کسی همان قدر وجود دارد که او به خداوند ایمان دارد. خداوند بعضی ها نمی تواند حتی زکام ساده ای را بهبود دهد چون مومن به چنین خداوندی توقع اش از خداوندش از این مقدار بیشتر نیست . خداوند آن شبانی که با موسی مجادله می کرد البته با خداوند موسی و ابراهیم همسنگ نیست و خداوند...
-
رضای خدا
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 10:30
صدای دوستم را که شنیدم دلم هری ریخت ، صدایش بغض داشت، غم داشت گفت که نی نی در راه دارد خواستم تبریک بگویم که نگذاشت گفت نمی خواهمش ، نمی خواهیمش چرا؟دست رد به هدیه خدا ؟ جنین 49 روزه اش را نمی خواهد ، تبدیل به یک بغض بزرگ شده ، احساس کردم تلنگری اگر بخورد شاید خانه شان را اشک هایش پر کند . می خواهد سقطش کند و از من...
-
هفته 30 ام
شنبه 27 آبانماه سال 1391 20:13
میخواستم بنویسم از حس با تو بودنم و حس کردنت در درونم اما ...... با نگاه سنگین پدرت مواجه شدم که به یادم می آورد انبوه کارهای نکرده ام را فقط همین را بگویم دلبندم ، امروز شروع سی امین هفته ای بود که با هم هستیم و تو الان1300 گرم وزن داری و 40 سانتی متر قد ، فدای قد بلندت روز به روز هم وروجک تر میشوی و پر جنب و جوش تر...
-
خواب
شنبه 27 آبانماه سال 1391 19:50
وقتی چشمانم ا باز کردم با توجه به رنگ آسمان با خودم گفتم نهایتا ۸ صبح است اما ساعت چیز دیگری میگفت ، از 10 گذشته بود مدتها بود اینقدر نخوابیده بودم . ظهر هم همزمان با خورشید خانوم که دامنش رو در هال خانه پهن میکرد باز گیج خواب بودم اما مقاومت کردم و نخوابیدم ، تا اینکه همسر آمد و بعد از غذایش طالب خواب شد و از من هم...
-
آناتومی گری
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 13:02
من عاشق سریال دیدن هستم از بین همه سریال هایی که تا الان دیدم به نظرم سریال آناتومی گری ارزش دیدن داره این سریال روابط بین آدم ها رو به خوبی نشون میده و میتونیم تا حدی با فرهنگ آمریکایی آشنا بشینم ، علاوه بر این میتونه ی نوع کلاس آموزشی برای بچه های پزشکی هم باشه چون بعضی جاها واقعا مسائل پزشکی رو دقیق و کامل توضیح...
-
زلزله +تبعیض
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 12:11
لذت نگاه کردن به خانه تمیز و مرتبم زیاد طول نکشید چرا این رویا با آمدن مهمانی که آخرین کودکشان دست زلزله را از پشت بسته به کابوس بدل شد . با تجربه ای که داشتم و تلفاتی که قبلا داده بودم تمام شکستنی ها و تزئینی ها را جمع کردم اما جمع کردن لیوان و نمکدان دیگر مقدور نبود ، پسرک زحمت کشید و تمام خانه را نمکین کرد همه...
-
ماندن در وضعیت آخر
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 14:12
این کتاب در جستجوی یافتن راهی برای درک بهتر این مطلب است که چه چیزی انسان را می سازد ، انگیزه های او کدام است و چه عقیده های عملی به غنی تر شدن زندگی انسانها کمک میکند . " تحلیل رفتار متقابل " برای کسانی که میخواهند درک عملی از رفتار خود به دست آورند مفید است و نشان می دهد که چگونه همه می توانند اگر بخواهند...
-
خونه جدید
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 21:17
سلام اینجا خونه جدید منه شروع خونه جدیدمو با عکسای شهرم همراه میکنم طبیعت زیبای شهرم که از نظر من شهر آرزوهاست